من و روزها

ساخت وبلاگ
سه‌شنبه 26 دی 1396 ساعت 22:05 نگران دغدغه های آدم هایی هستی که نه تنها نگرانی تو براشون مهم نیست، که حتی اونهایی که باعث نگرانی تو شده، براشون دغدغه حساب نمیشه. سطح زندگی و نوع ارتباطات و افکارشون کلا با تو فرق داره. فکر مشکلات خودت باش اگر خیلی زرنگی...... "; } blogsky.ajax.onCommentSubmitFailure = function(e) { document.getElementById("comment-errors-message").innerHTML = e.error; } blogsky.ajax.onCommentRateBegin = function(e) { switch (e.rateType) { case "plus": var commentRatePlus = document.getElementById("comment-rate-plus-count-" + e.id); commentRatePlus.innerHTML = parseInt(commentRatePlus.innerHTML) + 1; من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 18:43

بر آستان جانان، گر سر توان نهادن؛

رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم ......

دقیقا همین قدر سر در گم و پر ابهام و تردید....

فردا نوشت: چقدر دلم شمال می خواد، دل تنگم به دریا .....

( اصلی هم ربطی ندارد به استوری های همنورد جانمان  از سفر انزلی و نه عکس  .. )

من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 18:43

خب بالاخره با نصب پرده حریر جدید به جای توری پاره شده نور گیر سالن، عملا پروژه نو نوار شدن خانه که از اردیبهشت ماه شروع شده بود و دو ماه سخت طول کشید بود، بالاخره تموم شد. البته کارهای ساختمانی و نقاشی تموم شده بود، اما به خاطر همین یک فقره پرده و البته مهتابی اتاق خواب و‌جای حوله دستشویی، نمیشد گفت کامل تموم شده بود.‌حالا بالاخره سامان گیری خانه تمام شد و از اون هفته، من همش دلم ترتیب دادن یک مهمونی اساسی میخواد؛ اصلا هم مهم نیست که خانه تکانی لازم هستیم دیگه کم کم و با رسیدن زمستان!  اما خب بعد فکر می کنم دقیقا چه کسانی رو باید به مهمانی دعوت کنم؟! اهل فامیل که همون بازدید عید دیدنی رو هم چند سال در میون به سختی میان به بهانه راه طولانی شرق تا غرب تهران. دوستان دبیرستان که اونقدر تعدادمون زیاد هست که نمیشه جای کوچیک جمع شد. با رفت و آمد همکاری هم که میانه ای ندارم.همکاران قدیم هم که اونقدر دور هستند که همون احوالپرسی و تبریک سالی یکی دو بار هم هنره. جمع دوستان وبلاگی رو‌هم که با درس و مشق مصی خانم جان و دخترش و جدا شدن مهتاب از مجید، دیگه نمیشه دور هم جمع کرد و همه مهمانی های سالهای گذشته رو‌تلافی کرد. دقیقا چطوری مهمون بازی کنم توی خونه بازسازی و مرتب شده ام؟!.....بی ربط نوشت: برای رنگ و نقاشی خونه، از مدتها قبل فکر کرده بودم اما به خاطر دردسرش، جدی نمی گرفتم. روزی که جدی شروعش من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 18:43

کاش آدم ها وسط فراموش کردنشان پیدا نشوند.درست همان لحظه ای که با خودت و دلت کنار آمده ای همان لحظه ای که با هر منطق و استدلالی رفتنش را به خورد دل زبان نفهمت داده ای؛ یکهو می آیند و هرچه رشته کرده ای را پنبه می کنند!اینبار بعد از آمدنشان هم که بروند دیگر نمی توانی با خودت کنار بیایی، حالا هی دنیا را بهم بریز ،زمین و زمان را مقصر بدان دیگر مثل بار اول نمی شودتو با لبخندش جان تازه گرفتی و بعد از رفتنش باید جان بدهی...!پس از همان اول درِ رفتن را باز بگذار اما درِ آمدنت را خوب و محکم ببند...!#ناشناس از ظهر که دیدم عکس تلگ.رام رو‌عوض کردی، تا الان بیشتر از پنجاه بار رفتم و‌نگاهش کردم. دلتنگی؟...... نه. نمیتونم اسمش رو‌دلتنگی بذارم. اما حس عجیبی بود. اولا دقیقا الان و با حال نه چندان خوبی که با این اخبار بد و وضعیت مبهم  بیماری و‌درمان بابا دارم، باز شدن سر این زخم، اصلا خوب نبود. بعد هم اون سوال بزرگ که آخه چرا الان؟! دقیقا چی شپه که الان تصمیم گرفتی از خودت توی دنیای مجازی رونمایی کنی و این قدر واقعی بشی؟ تمام مدتی که باهم حرف می زدیم، در حال خواهش بودم که عکس خودت رو بذار که موقع حرف زدن، حست کنم. می گفتم میخوام بدونم همین جا رو به روی من هستی که داریم حرف می زنیم، نه پشت این قاب مجازی. می گفتم حضورت رو توی زندگیم پر رنگ کن، اما به کلی دلیل الکی، مثل شناخته نشدن و مسایل کاری و‌..... خ من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 18:43

وقتی همینطوری و از آسمون، یک دفعه یک روز تعطیل میاد وسط تقویم آدم می نشینه، خب خیلی خوبه. این که الزاما باید خونه باشی و بیرون نرفت هم بهتر! کلی کار عقب افتاده و برنامه های سرگرم کننده هست که میشه بهشون فکر کرد. از رسیدگی به خانه و شروع زودرس خانه تکاتی، تا مرتب کردن کتابهای کتابخانه و داخل کمدها. از کارهای مانده روی لپ تاد، تا دیدن فیلم و خواندن کتاب و به روز کردن وبلاگ! اما خب وقتی برق چندین بار چشمک زده و مجبوری خیلی از لوازم رو از مسیر برق خارج کنی و از صبح هم شوفاژ سرده و چهاررتا لباس رپی هم پوشیده هم کفایت نمی کنه و ناچاری مورد فعلی ( همون کیسه آب گرم سابق)  به بغل بری زیر پتو، دیگه انتخاب های چندانی نخواهی داشت!!پروردگار مهربان، بارش نعمت و رحمتت رو شکر. خیلی هم شکر. اما شما که می دونی ما بی جنبه ایم و همیشه تاریخ غافلگیر شدیم، میشه بی زحمت کم کم نازلش کنی؟ اون سر دنیا، خواهرجان با  نیم متر برف باریده و دمای منفی سی، ماشین جانش رو پارو می کنه و میره سر کار، حق داره باور نکنه ما به خاطر یک وجب برف، چطور همه چیزمون مختل شد! پس لطفا در حد بضاعتمون، نعمت ها بفرست، به لیاقت ما نه؛ به بزرگی خودت ....پ.ن. بی ربط: یک زمانی، معجزه مرور زمان رو باور نداشتم. اما وقتی دیشب مجبور شدم برای یادآوری دقیق تاریخ، به صفحه وسط شناسنامه ام رجوع کنم و بفهمم که نهم بهمن درست هست، نه هشتم؛ دیگه هیچ من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 18:43